دم دماي _ نزديك _ زنگ آخر بود كه در كلاس باز شد و پسر كوچكم كه چهار سال بيشتر نداره وارد كلاس شد .امروز معلم اين كلاس بيماربود و غايب ، توي اين موقعيت ها وظيفه ي ناظم مدرسه است كه كلاسداري كنه . به دليل اينكه مسافت خونه تا مدرسه زياده ، برخي از اوقات همسرم به دنبالم مياد .امروز هم از اونروزهاست.
بگذريم .
تا سيد كوچولو وارد كلاس میشه بچه ها شروع به شور و شادي می کنند .هركدوم چيزي مي گن .يكي مي گه : خانم ناظم تروخدا بگو بياد اينجا پيش ما بشينه . اون يكي مي گه : خانم ميشه برامون شعر بخونه ؟
سيد كوچولو كه اصلا از سرو صدا و همهم خوشش نمياد، رفت پاي تخته و با صداي بلند گفت : اگه سر و صدا كنين ، براتون يه لولو مي كشم تا شما رو بخوره ! بچه ها می زنن زير خنده .پسر حساس من هم با بغض می زنه زير گريه .به بچه ها اشاره می کنم كه مثلا الكي بترسيد ! همه الكي ترسيدند . ناظم كوچولو راضي شد گفت : حالا كه بچه هاي خوبي هستين براتون يه شعر مي خونم .بچه ها با علاقه گوش مي دهند .
لحظاتي گذشت .بچه ها محو هنرنمايي سيد كوچولو بودند و من محو كپي برداري هاي اون از رفتار و گفتارم .آخه در حاليكه انگشت اشاره شو رو به بچه ها گرفته بود ،داشت بهشون مي گفت : بچه ها هركسي بايد از ليوان خودش آب بخوره ، مسواك خودتون رو بايد به هيچكس نديد ، نبايد با دستتون آب بخورين !!! و
بچه ها شروع به همهم می کنند: خانم ناظم داره عين شما ميگه ، خانم بزرگ بشه ناظم ميشه ، خانم .
ناظم كوچولو با فرياد می گه: ساكت ! اگه دوباره شلوغ كنين اين دفعه يه لولوي بزرگتر مي كشما!!!
و من در اين فكر كه " چقدر زير ذره بينم " هم توي مدرسه و خصوصا توي خونه !!!
درباره این سایت